چند روزی همقدم با شهید بهداشت
چه اتفاقی برای ژاکت ناصر افتاد؟
از سرما می لرزید که وارد خانه شد و از مادر به خاطر کاری که کرده بود، عذرخواهی کرد.
از سرما می لرزید که وارد خانه شد و از مادر به خاطر کاری که کرده بود، عذرخواهی کرد.
برای دیدار امام به جماران رفتند اما بدون کارت راهشان ندادند و علی اکبر موفق شد از دفتر، کارت خانواده شهدا را بگیرد.
خنده دیگران باعث شد تا علی اکبر یکی از خواهران را به کلاغ پر رفتن تنبیه کند و او کسی نبود مگر...
پدر تازه شهید شده بود که خانواده احمد برای عرض تسلیت و نیز خواستگاری به خانه آنها آمدند که با مخالفت های مادر روبرو شدند...
ناصر و بهروز فرمانده و معاون گردان حمزه بودند، یکی شهید شده بود و یکی جامانده...
برای محمدرضا فرمانده بودن معنی نداشت، لازم که بود هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد و این بهترین درسی بود که می توانست به نیروهایش بدهد.
فرمان امام که صادر شد، مهران باید آزاد شود، دیگر آرام و قرار نداشت و رفت.
حسین شهید شده بود و علی اکبر حال و احوال خوبی نداشت، با تمام شدن مراسم شب هفت، دوباره راهی جبهه شد.
نه از زخم هایش که از جا ماندن از دوستانش ناله و شکایت داشت.
محمدعلی را در آغوش گرفت و گفت: هر وقت دلت گرفت کنار مزارم بیا و با من نجوا کن.